معرفی «داستان همیشگی» اثر ایوان گانچاروف به قلم نیکولاس لزارد
شاید بگویید «داستان معمولی» عنوان جذابی برای رمان اول یک نویسنده است؛ ترکیب دنیای ملالآور با جسارت و اعتمادبهنفس شدید. اما در واقع این موضوع به مترجم مربوط است. اولین رمان ایوان گانچاروف اغلب با نام «داستان معمولی» در انگلیسی منتشر میشد. به نظر من ترجمه جدید با عنوان «داستان همیشگی»، بیشتر خواننده را با خود همراه میکند. نویسنده در همان اوایل داستان عمو پیوتر، یکی از ماندگارترین شخصیتهای تاریخ ادبیات را نیز توصیف میکند.
داستان همیشگی ترجمههای متعدد به انگلیسی ندارد. در واقع نویسنده در زمان حیاتش اجازه این کار را به مترجمان نمیداد. گانچاروف در میان کتابخوانهای انگلیسی به عنوان نویسنده آبلوموف شناخته میشود. آبلوموف داستان خانسالار روسی است که به زحمت از تختخوابش جدا میشد. آبلوموف رمانی است که بر دیگر آثار نویسنده سایه انداخته است. و چه حیف که این نویسنده نامدار روس، تنها ۳ رمان در زندگیاش نوشت که از قضا نام هر سه آنها در زبان روسی با OB آغاز میشود.
داستان همیشگی قصه پسر ۲۰ ساله روستایی به نام الکساندر آدویف است. تک پسرِ لوسِ مادری احمق. مادر بیوهای که پسرش را با ناز و نوازش بزرگ کرده و او را برای زندگی در شهر (سنت پیترزبورگ) راهی میکند. بعد از راهی شدن پسر، با مادر کاری نداریم و چیز زیادی هم از او نمیدانیم.
الکساندر چیزی درباره زندگی در شهر نمیداند اما ما میدانیم که او در زندگیاش فقط شعر سروده و به خاطر نوشتههایش در روستا نام و اعتباری هم داشته است. در بدو ورود به شهر با اکراه از سوی عمویش پذیرفته میشود. در اولین ملاقات ما با پیوتر، او غرق مطالعه نامهای است که ادعا میکند از طرف کسی نوشته شده که با والدینش دوستی و رفاقتی دیرینه داشته است. چند صفحه قبل البته میخوانیم که پیوتر نامهای را به چهار قسمت پاره کرده وآن را در سطل آشغال زیر میزش میریزد. وقتی این قسمت داستان را خواندم، فهمیدم که از شخصیت پیوتر در ادامه داستان لذت میبرم.
من اشتباهات را تایید نمیکنم. برادرزاده پیوتر کاملا ناامیدکننده است. احمق رومانتیکی که به عظمت روح باور دارد و در برابر عشق ناتوان است. در مواجهه با الکساندر کار اصلی عمو پیوتر بیرون کردن این زبالهها از ذهن برادرزاده است.
نبوغ گانچاروف به شکلی است که ما را به عمو پیوتر نزدیک میکند. کارخانهدار سرسختی که یادآور شخصیتهای دیکنزی است و ممکن است تن به تبهکاری دهد. اینجاست که او را تشویق میکنیم. مخصوصا وقتی که سیگارش را روشن میکند و کاغذی را در دست میگیرد. یکی از آن کاغذهایی که الکساندر به عمو داده تا جدیدترین شعرش را بخواند. خوانندگان در داستان همیشگی زندگینامه خودنوشت خوبی از الکساندر در اختیار دارند. گانچاروف نیز وقتی جوان بود به سنت پیترزبورگ سفر کرده بود و زمانهای خالیاش را در یک نشریه اقتصادی مینوشت.
الکساندر وقتی زنی را میبوسد، اسیر عشقش میشود. این تصاویر به گونهای توصیف میشود که اگر کسی عشق را تجربه کرده باشد با آن آشناست. عشق بیست سالگی در یک غروب تابستانی.
همهچیز به شکل وحشتناکی اشتباه پیش میرود. البته این داستانی همیشگی است. چیزی که الکساندر را شوکه میکند. نمیخواهم داستان را برای کسانی که آن را نخواندهاند لو بدم اما کمدی درخشان نیمه اول داستان، در نیمه دوم به شیوه دردناکی واژگون میشود.
داستان همیشگی باعث شهرت گانچاروف در روسیه شد. امروز او میتواند با وجود فاصله جغرافیایی و زمان زیادی که از دورانش گذشته، خوانندگان جدید را بخنداند و به خاطر ضعفهای ابدی انسان، حیرتزدهشان کند.
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه